از من انتظار نداشته باش با اون سرعتی که خودت عوض شدی عوض بشم.......
من نزدیک دو سال تمام روزام با تو گذشته......یه جورایی همه چیزم بودی......درسته که واسه تو مثه بقیه بودم و اگه تا الان مطمئن نبودم الان یقین پیدا کردم اما من تو افکاره خودم تو رو جوره دیگه میدیدم......جات همیشه یه جاهایی اون بالا بالا ها بود......یه فکرای دیگه داشتم.....باهات تو یه دنیای دیگه بودم......" تو یه طرف و بقیه یه طرف....."
خب مسلمأ طول میکشه به شرایط جدید عادت کنم.......دارم تمام سعیمو میکنم که همونجوری رفتار کنم که تو میخوای...انقدر برام مهم هستی که به حرفت گوش بدم......اطاعت میکنم.....
ولی گاهی اوقات آدم نمیتونه خودشو کنترل کنه......خدا اون لحظه ها رو نصیب هیچ کس نکنه......سخته......
بعضی روزا و شبا واقعا حالم بد میشه.......اصلا یه اوضاع و احوال مزخرفی که شرحشم به دور از عقله.......همین الان رو موده عقلم و هیچ احساساتی درکار نیست.......فقط دوستت دارم......اما تو اون لحظات کاملا دیوانه میشم......
عادی شدنی؛ عقایدم، فکرام کلا تغییر میکنن...اما تو اون لحظات هیچیم اکی نیست.......اون موقع ها مثه همیشه خوب باش تا زیاد گریه نکنم.....زیاد گیر دادنی دیگه آروم نمیشم......
یواش یواش درست میشم.........به اینم عادت میکنم..........به شرایط سختر از این عادت کردم ایشالا از پس این هم برمیام باو ......
همه لحظات زندگی قشنگه......هر لحظه ش خاطره س.....و هر لحظه ای که گذشته به تاریخ پیوسته.......خیلی روزای خوب بودن که دیگه برنگشتن و خاطره شدن......خیلی صحنه ها......تیکه ها بودن که دیگه تکرار نشدن......
تو هر دوره ای یه سری افراد کنار آدم بودن که واسمون خاطره ساختن.....خوب و بد......
قرار نیست اون آدما تا آخر باهامون باشن.......اونا حق انتخاب دارن.......تو هم حق انتخاب داری.....
با گذر زمان همه چیز تغییر میکنه.....به ندرت پیش میاد که سلیقه ها عوض نشه......گاهی اوقات رفتار و کردار اون دوست قدیمیت که یه لحظه هم ازش بی خبر نبودی انقدر تغییر میکنه که از زمین تا آسمون بینتون فاصله میفته و میگی چرا دیگه باهات حال نمیکنم؟؟ چرا دیگه مثه قبلنا باهات راحت نیستم......چقدر اخلاقت عوض شده........چقدر تنها شدم و چه حیف که اینطوری شد......
اون دوستای جدیدی پیدا کرده......اونایی که باب طبع سلیقه جدیدش باشن.....قدیمیا ناخودآگاه پس زده میشن........
تا الان که اینطوری بوده.....همه باهامون بودن که زمانشون بگذره......باشه تو هم برو......تو هم باهامون نمون....ولی اینو بدون من با تو نبودم که زمانم بگذره.....
بابا : ای بابا به فکره دوستتاتی......ما انقدر از این رفیقارو گذاشتیمو رفتیم.......
آدم با یه سری ها مجبوره که باشه تا زمانش بگذره.... اما یه سری ها رو دوست داره......حال میکنه اون زمان لعنتی رو با اونا بگذرونه.......این دو تا با هم فرق میکنن....آره ما هم خیلی ها رو گذاشتیم و رفتیم......
اما بعد به جایی میرسی که ارزش دادن و لطف بیش از حد بهشون ، چیزی جز خفت و خواری واسه خودت نداره.....
" اونا سلیقه شون عوض شده... تو خودتو بکشی هم چیزی درست نمیشه.......باید اینو بفهمی......"
پس همه چیو میسپرم دست خاطره ها.........همه خوب بودن ها و خوبی ها رو.....تمام لحظات و حرفایی که دیگه تکرار نمیشن.......
یه لبخند زیبا تقدیم تمام خاطرات خوبی که منو گذاشتن و تنهایی رفتن سفر.......
آدم ؛ دلتنگ هر لحظه دفترچه خاطراتش نمیشه........ولی رابطه منو تو انقدر لذت داشت که تا آخره عمرم دلتنگ لحظه به لحظه ش خواهم بود........
به این جمله خودت رسیدم که " لحظه های خوب دیگه برنمی گردن........"
از این به بعد همونی میشم که میخوای....نفس راحت بکش....
نظرات شما عزیزان: